در جنگ نهاوند که به فتح الفتوح معروف شد وقتی لشکریان عرب وارد شهر نهاوند شدند جوانی به چادر سایب مامور
دارائی سپاه عرب آمد وچیزی گفت اما سایب متوجه نشد چون زبان فارسی نمی دانست فورا به دنبال کسی فرستاد که فارسی بلد بود . او به جوان گفت چه خواسته ای داری؟جوان گفت:اگر به ما و خانواده ام امان بدهید جای گنج بحیر جان را به شما نشان می دهم.سایب پرسید :بحرجان کیست؟جوان گفت:او وزیر و همه کاره یزد گرد بود بحیرجان زن بسیار زیبا و دلفریب داشت.یزدگرد بازن زیبای بحیر جان رابطه بر قرار کرده بود.وقتی بحبرجان از این رابطه با خبر شد خواه نا خواه دل از زنش برکندو از او دوری نمود.وقتی این خبر به گوش یزدگرد رسید بی درنگ بحیر جان را خواندو با لحن مخصوصی گفت:شنیده ام چشمه آب صاف و گوارائی داری واز آن نمی آشامی؟
بحیرجان پاسخ داد:
آری قربان راست است .از آن رو به آن چشمه نزدیک نمی شوم چون در اطراف چشمه رد پای شیری دیدم واز ترس جان ترک آن کردم.
یزد گرد دانست که بحیر جان از این راز آگهی یافته و با چنین ادب وخضوعی
آن را به اطلاع شاه رسانده است.یزدگرد در ازاء ادب وچشم پوشی
او تاجی گوهر نشان با زرو زیور دیگر به او هدیه داد
و بحیر جان آن را در کوشک خودش در
نهاوند نهاد وامروز جزمن کسی
را برآن آگهی نیست.
او کشته شده
وجای آن
را جز
من کس دیگر
نمی داند اگر به من و
خا نواده ام امان بدهید من شما
را به محل آن گنج گرانبها می برم .به او امان دادند
تا جای آنرا نشان دهد.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید